چاکرم . از اون روی که این بابکه رو تو تلویزیون دیدم هی فکر کردم.. فکر کردم.. که خدایا من این بشرو کجا دیدم .چظور میشه قیافه این آدم انقدر برام اشنا باشه و ندونم کجا دیدم . یعنی از اون روز و حذف شدنش تا امشب داشتم فکر می کردم . تا بالاخره امشب فهمیدم .بنا بر دلایلی در جایی رفت و آمد داشتم و از قضا ایشون و حدود چند مدتی اونجا می دیدم . و بیشتر به خاظر قیافه ی عجیب غریبش تو ذهنم مونده بود . یه گردنبد طلایی بزرگ و گوشواره های مشکی که رو جفت گوشاش بود . حتی امشب به گوشاش دقت کردم ببینم سوراخه یا نه که بود . همون روزام تو اونجا خیلی از اخلاقش خوب نمی گفتن . و البته که امشب هم مشخص بود که بیراه نمی گفتن .
امشب خیلی خندیدم . و این خیلی غم انگیزه . روزایی که خیلی می خندم یعنی حالم خیلی بده اونقد بد که متوصل میشم به یه چیز که خیلی به من ربطی پیدا نمی کنه . فقظ خودم می فهمم که پشتِ این خنده ها چی بوده و چی هست و دارم به کجا میرم .کاش درست شه . همه چیز . این کلافِ سر در گرم . گاش وقتی یه نفش عمیق از ته دل می کشم وسطِ کشیدنش نفسم نگیره . هرچی استرس تو دنیاست سُر نخوره تو ریه هام .
از عقابِ سیاه به رئیسِ نارنجی . این بالاها حال و احوال میزون نیست و قصد فرود داریم . قصدِ فرود به سرزمینِ شما . برای چند ساعتی نشستن و خوابیدن و دل آروم بودن . منتظرِ یه بوی خوب وسطِ لجنزار . شب بخیر.. روز خوش .